گفتم : نه سرهنگ خیلی خیلی متشکرم من باید برم کلی کارای پشت میزیم مونده . کوووور خوندی جناب سرهنگ . عمرا اگه بزارم از منم مثل اون افسرای کمیته مرکزی کار بکشی . ( میگممممم وجی ، موافقی یه کاری کنیم مرینت مثل خر کف زمین رو بسابه ؟ به خدا حال میدهها ) « خدایا آخر و عاقبت این داستان رو خودت به خیر کن . ترنم همین الان میشینی مثل بچهی آدم ادامهی داستان رو مینویسی مرینت رو هم فراری میدی وگرنه من میدونم و تو » حرف کارهای پشت میزی که شد سرهنگ یهو جدی شد و گفت : راستی دوپن چنگ ، در مورد قتلهای زنجیرهای این چند وقته شنیدی مگه نه ؟ کنجکاو شدم . کم پیش میاد آخه سرهنگ مثل آدمیزاد حرف بزنه . _ بله قربان شایعاتی جسته و گریخته به گوشم خورده ولی از جزییاتش اطلاعی ندارم . _ مثل اینکه پلیسهای معمولی نتونستن پرونده رو حل کنن و پرونده رو دادن به بخش ما . دستور دادم فایل پرونده رو توی کامپیوترت بریزن . خوب مطالعش کن چون از این به بعد تو مسئول این پروندهای . فقط یه چیزی دوپن چنگ ، مثل اینکه قربانیها همیشه چند روز قبل از مرگشون پیغامیحاوی به بازی مرگ و زندگی خوش اومدی دریافت میکنن . و مثل اینکه فرستنده تمام اینها یک نفره به نام زئوس . حالا ما یه فرد معروف رو داریم که همچین ایمیلی دریافت کرده . اون امروز میاد اینجا و تو از این به بعد مراقب اون میشی تا یه وقت بلا ملایی سرش نیاد . حالا هم زود باش برو پرونده رو بخون که الانه طرف بیاد . سرهنگ همون جوری با قیافهی جدیش یه سری تکون داد و رفت و من موندم چشمایی که دارن از کاسه در میان . سرههههههنگ من که میدونم پشت اون قیافهی جدیت داری کلی به قیافهی من میخندی و از سرکار گذاشتنم حال میکنی . خب مرد حسابی حداقل یکی دو روز قبل بهم میگفتی تو چرا همچین کاری با من میکنی آخه ؟؟؟؟؟ اوووووف حالا بیا و درستش کن . بدو بدو رفتم توی دفترم و کامپیوترم رو روشن کردم و فایلی که سرهنگ گفته بود رو باز کردم . خدایا یعنی من عمرا بتونم اییییین همه پرونده رو توی یه ربع بخونم . بی خیال پرونده اصلا ، همینایی که سرهنگ گفت کفایت میکنه دیگه . نیم ساعت برای من قصه یهانسل و گرتل نمیگفت که منم نفهم نیستم بلاخره به چیزایی دستگیرم شده . پس تنها کار مفیدی که من میتونم توی این چند دقیقه بکنم اینه که قهوم رو بخورم و به پرونده فکر کنم . فقط موندم کدوم آدم معروفی قراره بیاد بخش ؟ چون هرکسی که بیاد باید از این به بعد توی خونهی من بمونه چون بلاخره من قراره اسکورتش کنم . در واقع هر وقت که سرهنگ یه همچین پروندهی رو مخی رو میبنده به خیک من ما همین بسات رو داریم . طرف باید بیاد توی خونهی من بدبخت بمونه کلی هم غرغر کنه که چرا قهوهی آنتالیایی که از پشت کوه قاف اومده نداریم . چرا حمومت صابون عروس دریایی هندی که از آبهای مدیترانه اومده نداره . و چرا بخار شیر بز رو توی حموم پخش نکردی برای باز شدن ریههام مفیده . اوووف کلا این روزا تنها کاری که میتونم بکنم اینه که آه بکشم . همین طوری که زیر لب غرغر میکردم از دفتر کارم اومدم بیرون و رفتم طرف سالن جلسه . همین گونه که داشتم میرفتم یهو چشم به جمال یک فردی روشن شد که در حالت عادی امکان نداشت اونجا باشه ! اون ... اون آدرین اینجا چیکار میکنه ؟! آدرین آگرست ! اونم توی ادارهی مرکزی پلیس فدرال آمریکا ! و این یعنی فاتحهی من خوندست . یعنی انقدر ترسیدم تمام اجدادم اومدن جلو چشمم . الان این منو نبینه ! مثلاً من به هیییییچ کس حتی آلیا نگفتم که دارم اینجا کار میکنم . اونم چی ؟ با درجهی سرگردی ! خدایا چرا موقع خلق من منو اینقدر تا اییییییین حد بدبخت و بیچاره آفریدی ؟ یعنی دو تا پا داشتم ، دوتا هم از درجه پایینیهام گرفتم و به هر زوری که بود با سرعت جت رفتم خودمو پرت کردم توی اتاق جلسات . آخییییش نجات پیدا کردم . الان اگر از اون روزای بدبختیم بود هم به سالن نمیرسیدم و هم اتاق پر بود و با اون وضع آنگولایی که من خودمو پرت کردم توش آبروم جلو مردم میرفت .
اما خوشبختانه فقط سرهنگ توی اتاق بود که اونم دو لپی داشت تخمه میخورد . یه احترام نصفه نیمه گذاشتم و نشستم روی یکی از صندلیها . یهو یه نفر در زد . احتمالا همون آدم مشهوریه که بنده قراره مثل نوکر در اختیارش باشم . صاف نشستم و یونیفرمم رو مرتب کردم و گفتم : بفرمایین داخل . در باز شد و من برای یه لحظه یه نگاه به طرف انداختم و گفتم : خوش اومدین آقای آگرس ... یهو یه نگاه دیگه به طرف انداختم ! چیییییییی ؟ وات ده فاز یعنی ؟؟؟؟ آخه یکی به من بگه آدرین اینجا چیکار میکنه . یه نگاه به جناب سرهنگ انداختم که طبق معمول هیچی از اون چشمای تیز بینش دور نمونده بود . یه ابرویی انداخت بالا که یعنی : اگه پرونده رو میخوندی این بلا سرت نمیاومد . حالا هم خودت رو جمع و جور کن ناسلامتی سرگرد این مملکتی . فوورییی یعنی واقعا سریع خودمو جمع کردم و یه قیافهی خشک و جدی به خودم گرفتم و گفتم : خوب خوش اومدین آقای آگرست . بفرمایید بنشینید . آدرین بدبخت ولی هنوز کپ کرده بود و زل زده بود به من . نه خیر ایشون رو ولش کنیم تا فردا صبح میخواد بر و بر منو نگاه کنه و نیاز به یه تلنگر درست و حسابی داره . گفتم : چیزی شده آقای آگراست ؟ حیرت زده به نظر میرسید . اونم خودشو جمع و جور کرد و گفت : ببخشید من فکر کنم اشتباه اومدم . _ نه خیر آقای آگرست شما کاملا درست اومدین . مگه شما همون کسی نیستین که پیام تحدید آمیز دریافت کرده ؟ _ آ ... آره ولی آخه مرینت تو اینجا چیکار میکنی ؟ _ بنده اینجام تا شما رو اسکورت کنم آقای آگرست . همچنین مایلم اگر امکانش هست دوپن چنگ صدام کنید . خب اقای آگرست لطفاً بنشینید تا جلسه رو شروع کنیم .
بازدید : 429
دوشنبه 4 آبان 1399 زمان : 16:38